-1 در فلسفه.
حدوث، بودن شىء است پس از نبود آن و قدم مقابل آن است. در لغت و کاربرد عرف، هرگاه
زمانى که از پیدایش چیزى گذشته است بیشتر از زمانى باشد که از پیدایش چیز دیگرى
گذشته است، اولى در مقایسه با دومى قدیم (کهنه) و دومى حادث (تازه) نامیده میشود. در
اصطلاح، به هر موجودى که وجودش متأخر از دیگرى (مسبوق به غیر) یا وجودش پس از عدمش
باشد، حادث میگویند؛ در مقابل آن، قدیم است که وجودش متأخر از دیگرى یا مسبوق به
عدم نباشد. حدوث و قدم از عوارض ذاتى وجودند که در فلسفه بررسى میشوند طباطبائى، ص 230.
افلاطون در محاوره تیمائوس (28ـ29) به تصریح این پرسش را مطرح کرده که آیا عالم همیشه بوده یا حادث است و آغازى دارد؟ پاسخِ او این است که عالم حادث است و صانع، باتوجه به مُثُل یا سرمشقهاى سرمدى، آن را ساخته و نظم بخشیده و پیش از آن صرفآ مادّه یا تودهاى بینظم بوده است. بنابراین، آنچه نزد افلاطون حادث است، وجودِ عالم نیست، بلکه مراد او از عالم، جهانِ محسوس است از آن حیث که داراى نظم و هماهنگى است. پس، نظم و تناسب و وحدتِ عالم به صورت یک کل، حادث است و مادّه آن و همچنین مُثل، که الگوى ساختن آن هستند، پیش از آن موجود بودهاند. پس از او، ارسطو (مابعدالطبیعه، 1071ب 5ـ12، 1072الف 20ـ25، فیزیک، 218ب 21ـ220 الف 26) بیان داشت که حرکت و زمان آغازى ندارد، زیرا آغاز داشتن به معناى وجود زمانى قبل از پیدایش زمان است و چون زمان، مقدارِ حرکت است باید پیش از آن حرکت، حرکتى باشد. پس، باید پیوسته حرکت و متحرکى باشد و این حرکت دائمى فقط به صورت استدارى است، زیرا حرکت مستقیم پایانپذیر است. بنابراین آسمان، یعنى فلک، و حرکت دورىِ آن و زمان، ازلى و ابدیاند و حادث نیستند. فلوطین (ج 1، ص 419، ج 2، ص 668) نیز، با توجه به نظریهاش درباره احد (خدا) و فیض او، آغاز زمانى داشتنِ عالم را نفى کرد، زیرا به سبب عروض حالتى که موجب صدور فعل در آن زمان شده، چنین امرى مستلزم تغییر در واحد است و از طرفى دیگر مستلزم جدایى علت و مبدأ فیض از معلول و فیض است. پس، چون احد (خدا) موجودى ازلى و ابدى است نباید گمان شود که آفرینش در زمان صورت گرفته است. بنابراین، اگرچه عالم آغاز زمانى ندارد، ولى در وجودش وابسته به علتى است که او را بهنحو ازلى موجود میسازد. برقلس* یا پروکلس از معدود فیلسوفان یونانیمآب است که از وى رسالهاى مستقل درباره ابطال حدوث عالم، با عنوان حُجَج برقلس فى قدم العالم توسط حنینبن اسحاق بهعربى ترجمه شدهاست. او در این رساله نُه برهان بر قدم عالم اقامه کرده است. بنابر نظر وى، هیچ حادثهاى در جهان اتفاق نمیافتد بلکه جهان همان میماند که از ازل بوده است و نمیتوان براى آغاز آفرینش توسط خدا، پس از مدت بسیار که آفرینش تعطیل بوده است، دلیلى یافت. برقلس براساس جود دائم و ازلى و ابدى خدا استدلال کرده که عالم ازلى و قدیم است، با این تفاوت که خدا ابداً موجود است و عالَم ابدآ متکوّن است (ص34ـ42؛ نیز رجوع کنید به بریه، ج2، ص283).
- ۱ نظر
- ۱۶ خرداد ۹۳ ، ۱۰:۳۲